Lady Stitch

tell me more..

Lady Stitch

tell me more..

سورپرایز!

به قول این خارجکی ها،        ............ سورپرایز ..............     "من الان ایرانم!"


به طور غافلگیرانه ای شنبه شب رسیدیم تهران. خوبی ماجرا هم به این بود که هیچ کس خبر نداشت. یه هفت هشتا کشته و مجروح هم تا الان داشتیم بابت این اتفاق!!!

اول رفتیم خونه مامان بزرگ الف. طفلی زبونش بند اومده بود! مامان و باباش هم ذوق زده.

بعدش خونه خودمون. البته واسه رعایت حال مامان قبلش زنگ زدیم. حالا مگه باور میکنن!! دیگه گوشی رو دادیم بابای الف تا اینا باورشون شده. هیجان بابای خودم غیر قابل توصیف بود!

دیروزم خونه مامان بزرگ خودم و دایی بزرگه!!

بابابزرگه که مریض احوال بود و اون موقع که مارو دید انگار مریضیش یادش رفت.

زن دایی بزرگه قاشق به دست جیغ میزد و دخترا هم محکم چسبیده بودن به من!

دیگه البته مراسم غافلگیری به همین جا ختم شد. چون دیشب بابا به واحد مرکزی خبر در فامیل گزارش داد و در کمتر از یک ساعت جیمی اس ام اس زد! البته در مورد اعتقاد بابانوئل به روح هم یه سوالاتی از من پرسید!!! چون بهش گفتم مارو بابانوئل فرستاده!

خلاصه دیگه هم اکنون صدای مرا از وطن میشنوید.