Lady Stitch

tell me more..

Lady Stitch

tell me more..

سیزده جولای.

حساب کتاب که میکنم یه چیزی در حدود دوران پارینه سنگی بوده که من اینجا یه چیزی نوشتم و اوووووو دیگه خبری نشده از من تا همین حالا!

از بعد جریان نمایشگاه و کنسل شدن برگذاریش توی موزه، قرار شد که نمایشگاه در محل گالری خود دانشکده راه بیوفته و سه تا از بچه ها هم تو اون یکی گالری کوچیکه و یکیشون هم تو استودیو! عینهو لشگر شکست خورده. دیگه از همون موقع بدو بدو و دور از جون همه خرحمالی بوده تا همین دیروز پریروز!

بعد تازه اوساهای عزیز دل هم خیلی مرهمت داشته و دستور صادر کردن که تز های احتمالا نوشته شده را همون روز اول نمایشگاه تحویل بگیرن!! یعنی یه پایان نامه نوشتم در حد اوساسونا!!! یعنی شب آخری تا 10 شب تو استودیو بودم که ادیت کنم برم واسه صحافی. یعنی در تاریخ بشر چنین استرس دقیقه نودی به من نه تنها، بلکه به الف حتی بیشتر!! وارد نشده بود!!

البته خیلی خوب بود که اوسا هفته پیش اعلام کرد دو نفر رسما تز نمینوشتن بهتر بود، هه هه نه خیرم من نبودم! اتفاقا اوسا فرمود که تز من خیلی هم اوکی بوده! بعله!!

حالا این به کنار، ما که جلسه دفاع نداریم، همون نمایشگاه فاینال میشه به گونه ای جلسه توجیه و دفاع! خب یه روز هم که نیست، یه هفته بود بی مروت! یه هفته تموم رفتم که 8تا اوستا هر روزی که عشقش رسید بیاد و کارو ببینه و سوال بپرسه و منم جواب بدم. فک کن یه هفته همینطو لباس رسمی چیتان و کفش فیتان بپوشی تلک و تلک بری دانشگاه، یکی ندونه خیال میکنه الان من هر روز یه جلسه وزارتخونه ای دارم با این سر و وضع صبح میرم شب میام!!

اما اساسا خرجی که در فراهم کردن لباس مناسب در این دوران تحصیل بر روی دوش من و خانواده ایضا نهاد، والا کمتر از شهریه نبود!!!

حالا هر چی، دیگه این اوساها هم یکی یکی به خوشی و سلامتی اومدن و سر همون اولی یهو من یادم رفت که چی باید میگفتم و بعدش خوشبختانه اوسا هم خیلی کلید نبود ولی دیگه بعدیاش خوب بود از نظر خودم! حالا نمره بیاد ببینم چه دست گلی زدم به سر خودم!

دیگه اینکه دیشب هم الف جان فرمودن بارو بندیل جمع کن بریم مملکت ماه رمضونی دوتا افطار درست درمون بخوریم! منم خب خوشحال که شدم ولی خب احساس میکنم یهویی شد. دیگه زنگیدم به مامان بابا که ما داریم میایم و اونا هم خوشحال خندون ولی خب بابا که میگفت چرا الان میاید و میگذاشید بعد رمضون و این حرفا که همونجا مادر جان یه نموره تشر آوردن که چیکارشون داری هی میگی کی بیان کی نیان؟؟ بعدشم من گفتم مشکلاتتون که مرتفع شد خبر بدین در هر صورت ما داریم میایم و من واقعا میخوام بهم خوش بگذره و بیزحمت لطف کنید مسائل خانوادگیتونو در فرصت های باقیمانده حل بفرمایید.

دیگه همین فعلا


نظرات 4 + ارسال نظر
ریحان جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:43 ب.ظ

وایییى خوش به حالت که تو هم رفتنى شدییى حسابى خوش بگذرون

آلما شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ق.ظ http://www.almaa.blogsky.com

به سلامتی تشریف بیارین...قدمتون روی چشم

زنجبیل دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:24 ق.ظ

خوش بگذره

ܓ♥ فرزانه ♥ܓ سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ب.ظ http://fari.blogfa.com

موفق باشی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد