Lady Stitch

tell me more..

Lady Stitch

tell me more..

18 مِی!

بر اساس تحقیقات به عمل آمده حدود یه دو هزار سالی میشه که من یه کلمه ناقابل هم اینجا ننوشتم و احتمالا از اون بدتر یه چهارهزار و هفصد سالی هم هست یه کامنت خشک و خالی و بدون هیچ اسمایلی هم برای دوستای بلاگی ننوشتم!

خب جا داره من همینجا مراتب شرمندگی و خجالتمندی خودم را شدیدا اعلام بدارم و همچنین اعام بدارم که به طرز ظالمانه ای تحت اشغال علم و دانش و درس و مخش و از این موجودات بیگانه بودم و هستم فعلا!!!

یعنی قبل تَرِش هم یه مقادیری افسردگی نمیدونم فصلی چی چی اومده بود سراغم که اصلا داغونا، له له! ولی خب اساسا یه مقداری با الف جان صحبت نموده و مقادیری مواد قندی و پروتئینی به بدن رسانده تا از شر اون مرض خلاص بشم!!!

الان هم در حال حاضر مثلا آمدم نشستم تو استودیو که مثلا بنشینم سر این تز مسخره که فقط 30% نقش سازنده داره در تحصیل من، اما خب زهی خیال باطل زهی تفکر محال! تازه نشستم یه کم حالم جا بیاد ببینم این مدته دنیا دست کی بوده؟ کی خونه کدوم اختر خانمی رفته و کی لباس دکلته نارنجیشو با کفشِ گلفِ نارنجیِ مخملی شووورش ست کرده!!!

البته که این تز هم در حد یک نسخه اولیه باید تا ساعت 9:30 صبح سه شنبه رو میز اوستا باشه. گفتم در جریان باشید!

ها گفتم اوستا، الان اون یکی اوسّاهه نشسته اونور استودیو نمیدونم چی چی داره با کی کی بلغور میکنه و اصلا هم متوجه نیست من یه خروار سوال دارم که باید برای من تفهیم کنه!! هی اوسا با شمام، منو نیگا. ها اینور. ای بابا اوستا!!!


اردیبهشت دوستداشتنی من هم دیگه داره به آخرش نزدیک میشه و لیدی جان به مناسبت سالروز خجسته و فرخنده چشم گشودن به این جهان، یک دانه دوربین از همونا که همیشه دلش میخواست، از الف جان دریافت نمود. مبارکه. ممنان الف آقا :))


این حس دلقک گونه  نه تنها در مواقع حساس بلکه در شرایط بحرانی هم کلا حضور فعال به هم میرسونه گویا!