Lady Stitch

tell me more..

Lady Stitch

tell me more..

زمستان 90 را چگونه گذراندید؟

من آمده ام وای وای! لای لای

دو ماه توی اون سرما و مجمع الجزایر ویروس و باکتری بودم (بگو ماشالا!!) همین که پام ذسید تو گرما و رطوبت استوا چنان سرمایی خوردم که همچی خستگی در برفت از روح و روانم!!

دو روز هم که اون چمدونای بی صاحاب یه ذور افتاده بود و منم که حساس به کدبانو گری!!!

خدا سایه اش رو حفظ کنه بالاسرومون، یه دکتر 24ساعته هست خدمتمون (آقامون دیگه!!) که اون نبود دیگه واویلا چی میخواستم بکشم من تو این غربت!!!!!! (ننه من غریبی مزمن رو به حاد)

خب کلا الان خوبم!

از وقایع اتفاقیه در میهن عزیز بگم خدمتتون

پارت اول که همون برنامه غافلگیری و این صوبتا بود

پارت دوم یه سفر داشتیم به مثلا گرمسیرترین نقطه کشور، جزیره کیش! که والا اونم شبا سرد بود اما خوب بود. یعنی این سفر هم بیشترش واسه خاطر مامانه بود که بعد مریضیش جز خونه مامانبزرگه دیگه از خونه بیرون نیومده بود. باباهه هم همینطور. دیگه طبیب تجویز فرمودن این سفر واسه رو حیه هر دو خوبه و ما هم به زور چماق راهیشون کردیم. یه کم سخت بود با وضعیت مامان اما خب فکر کنم در روحیه کانون گرم خانواده موثر واقع شد!

دیگه بقیه پارت های! میهن هم اتفاق خاصی نبود. 4تا مهمونی و یه شب سال و از این چیزا.

این مدته نمیدونم واسه سرمای هوا بود یا چی که اینقده شیرینی جات خوذدم که خودمو نابود کردم! آخه اساسا برای آدمی مثله من که تو عمرش دوتا دونه بستنی هم به زور خورده حرکت انتحاری محسوب میشد. بیچاره باباهه یه جوری نگاه میکرد فکر کردم الان با خودش میگه این طفل معصوم از گواتمالا هم اومده بود اینقده با این باقلواها چشم و ابرو نمیومد!

کلندی این سفر بیشتر در جهت تقویت روحیه اطرافیان بود! ما که رسیدیم خبر نداشتیم بابابزرگه مریضیش در چه مرحله ایه و بعد با دیدنش خب من خیلی افسرده ناک شدم اما از اونجایی که بنده پررو تشریف دارم اینقده دلقک بازی کردم که بابابزرگه بهم میگفت انرژی مثبت!!!

به جز حس بی خانمانی که داشتیم دیگه همه چی خوب بود دیگه. یعنی به نظرم از اینکه عید میذفتیم بهتر بود. آخه عید پارسال همه یا مسافرت بودن و ما کمتر دیدیمشون یا اینم که هی ملت میومدن عید دیدنی و ما کم میشد گرمای کانون خانواده رو حس کنیم!!

راستی اضافه بار هم نخوردیم. بشقابا رو آوردم و به جاش سبزی فریز شده و عدس لوبیا رو دادم جیمی ببره خونه. می خواستم بذارم خونه خودمون که واویلا بود احتمالا میچپوندن تو جورابم که حتما بیارم با خودم.  




نظرات 14 + ارسال نظر
نازنین چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ http://sheekooop.blogfa.com

ای جااانم عزیزم سفر بی خطر ، خدا رو شکر که هم به شما هم به اطرافیان خوش گذشته :*

ساره چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ب.ظ http://pooolak.blogfa.com

رسیدن به خیر .من که هنوز دپرسم .انرژیم بالا نمی اد!

قربونت چرا خواهر؟؟

فنچ بانو چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ب.ظ http://baghe-ma.blogsky.com

عزییییزم با این سبک نوشتنت
مواظب خودت باش زودی خوب شی:*


میسی از لطفت :*

nafiseh چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ب.ظ

khosh omadi

nanazi پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ب.ظ http://ml6.blogsky.com

وحشتی دارم از این رفتن به ایران !! محض روحیه دادن به کانون گرم خانواده همه روحیه خودم از بین میره !!
خواهر یه دوا سیاهی چیزی بمال روش (رو اناره رو میگم) موتوری میبینه دلش نخواد تا من بیام بزنمش به بدن ولی گفته باشم فک نکنی میام میشینم خونه اتون دور همی میخوریمش ها!! از این فکرا نکن ....

آره دیگه!! دقیقا همینه نکته اش میشیم پطروس فداکار!!!!!!!!!!
ببین میخوای رب انارشو کنار بذارم برات؟؟

nanazi پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:46 ب.ظ http://ml6.blogsky.com

آها راستی!!
رسیدن به خیر....

سلامت باشی

آزاده شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ق.ظ http://hamsarivaman.persianblog.ir

به به مشتاق دیداررررررررررررررر. خوبی ایشالا؟خیر مقدم خانم خانما

خیلی ممنون. قربونت شما خوبی؟ چه خبرا؟ خوش میگذره؟

نگین شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

یعنی گشته مرده ی نوشتنتم

خوش اومدی به استوا عزیزم (انگار خودم یکی از ساکنان استوا هستم آیا )

هی هی هی فدات آلبالو

ریحان یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ق.ظ http://www.manoshosho.mihanblog.com

خدا را شکر دوستی که رفتی و حسابی خوش گذروندی،واقعا واسه روحیه آدم لازم است

خیلی لازم بود. انگار دیگه تاریخ مصرفم سر اومده بود. ایشالا شما هم به زودی بذید و حسابی روحیه بگیرید

نگین یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

من کامنت دادم نیستش

چرا هست من تنبلم هنوز تاییدش نکردم. پوزش

فرزانه سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ http://www.fari.blogfa.com

سلام عزیز
منکه هنوز خوب نشدم اما یکمی بهترم
امید که بهتر شده باشی

سلام خانمی
من تقزیبا بهر شدم دیگه عوارض بعدشه
حسابی استراحت کن ایشالا به زودی خوب بشی

زنجبیل یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ب.ظ

سلام بانوی استوایی .خوبی؟!!!خبری نیست.
هنوز سرما خورده ای؟!
خانم خانما عمع من یه سوپی درست میکرد میگفت دوای درد سرما خورده هاس.1 تله مرغ با یکم لپه و زردچوبه میپخت توش رشته فرنگی و گشنیز یا جعفری یا هردوشو خرد میکرد میریخت نه مثل اش پر سبزی بلکه یه کم
خیلی خوب و خوشمزه میشد امتحان کن شاید زورتر خوب شی

راستش نگرانت شدم بسی زیاد

سلام خانوووووم. ممنون از لطف و محبتت. به یادت هستم یسی زیاد.
اتفقا این سوپی که شما گفتی درمان سنتی خاندان الف ایناست و خب منم بی بهره نبودم ازش خیلی زود هم جواب میده این درمان خوشمزه!!
بازم ممنون زنجبیل بانوی با محبت

روژین دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ق.ظ

چه جای خوبی رفتین کیش خیلی خوبه . خوشحالم بهت ایران خوش گذشته :) ....امیدوارم خالت زود خوب بشه اب به اب شدی دختر جون :*

آره خیلی خوب بود تو اون آب و هوای تهران!!
میسی عزیزم. الان دیگه خوبم :*

فلف خانم دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:02 ب.ظ http://fellfooli.persianblog.ir

سلاااام عزیزم.خ.ش اومدی خیلی دلم واست تنگ شده بود منم بعد سفرم مریض شدم حساااابی.چقدر خوب کردی که رفتی و روحیشون بهتر شده حتما.امیدوارم سایشون همیشه بالا سرتون باشه خانمی

سلام به روی ماهت خاله فلفلی جونم. منم که دلم شده بود برات یه ریزه ولی همش میگفتم این دختری الان مهمونیه الان داره قر میده الان اینجوری ببین چشم خوردیم جفتمون
سلامت باشی ایشالا و خدا هم سایه بزرگترای شمارو حفظ کنه براتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد