میگم من خودم به شخصه اعتراف میکنم که از وقتی صاحب تکنولوژی و تمدن اسمارت فون شده ام، زسما به تنبلی های داشته از قبلم افزوده گردیده است!! یعنی فکر کن من میام با گودر از تو گوشی وبلاگ گردی بعد این انگشتام اینگار اصلا نمیره رو نظرات!! خیلی هم پررو و بی تراَدب هستم!! واقعا شما ببقشن به بزرگیتون. ایشالا به حق همین وقت عزیز شفا پیدا کنم از این مرض بی درمون!!
البته که این تنبلی حتی میتونه ناشی از خستگی و دیگه بسه! باشه. این نمایشگاه کوفتی یه ماه دیگه است و معلوم نیست هنوز تاریخ دقیقش و من کارهام حاضره تقریبا ولی از اینکه میبینم یه مااااااه وقت دارم زورم میاد برم بشینم جمع و جورش کنم!
این از این، از یه طرف دیگه هم این دوس موسا دیگه کارشون داره تموم میشه و تا یه ماه دیگه برمیگردن به آغوش وطن! بعد خب همش این مدت گذشته به مهمون بازی! نه اینکه بدم بیاد از مهمونا، نه خدا شاهده در خونه ما همیشه روی مهمون باز بوده و هست و خواهد بود. اما خب نیست اینا دیگه دارن جمع و جور میکنند خب طبیعیه که همش به خرید و گشت و گذار بگذره و این وسط الف دقیقا نقطه ای هست که باید رو کارش تمرکز کنه و من همش دلم شور میزنه که این از کارو زندگیش عقب نیوفته و دو روز دیگه که اینا برن وضعیتمون نشه واویلا. حالا بماند که بالاخره این گشت و گلک ها بی خرج هم نیست!
به الف میگم بشین یه سر و سامونی بده به کار و بارت، من اصلا تابستون هم نرفتم ایران مهم نیست! نه اینکه دلم نخواد، مگه مونگولم؟ ولی میگم ما تا بخوایم بجنبیم شده ماه رمضون خب اون موقع پاشیم بریم که نه میشه سفر رفت و خب مهمونی و رفت و آمد هم محدود میشه ولی از طرفی هم دلم ضعف میره واسه یه افطار دست جمعی. خب این که خودش شد یه ماه بعدشم میوفته تو شهریور که آخرش من کلاسام شروع میشه و تازه یه کم قبلش هم الف یه کنفرانس داره! یعنی هرچی فکر میکنم میبینم دلیل منطقی برای تعطیلات وطنی پیدا نمیکنم. حالا دیگه پناه بر خدا، اگه خودش بخواد حتما یه برنامه جور میشه که بریم.
میدونی، زندگی پا در هوا خیلی آدمو خل و چل میکنه. یه جوری موندم این وسط که میگم درست که خونه زندگی ثابت نداریم اما خب کلی برنامه برای آینده هست که همینجوری استند بای مونده! یعنی اگه بهم بگن که دختر جون بیا زندگی تو این شکلیه برنامه واسه آینده داری همین الان اجراش کن چون مدل زندگیت از این مدلای خونه به دوشیه! خب در اینصورت تکلیف خودمو زندگیمو معلوم بود!
بعضی وقتا شک میکنم به این هدفی که انتخاب کردیم که اول درس بعد زندگی! نمیدونم اگه اینجوره که تا ابد میشه درس خوند و پس تا ابد باید صبر کرد واسه ادامه اهداف!
آلبالو نوشت: نگینی جونم اگه اینجارو میخونی بدون که دلم خیلی خیلی برات تنگ میشه. این روزا اونایی که دوست داری دارن زود از کنار بودنت دست میکشن، امیدوارم این فقط یه تعطیلات تابستونی باشه و زود زود برگردی. با انرژی بیشتر از یه آلبالو قرمز و درشت و تررررررش :*
شما یه ذره از من یاد بگیر دوست ببین روزى چند تا چند تا پست میگذارم اونم توى این اوضاع بلم بشو
ووى ولى جداى از شوخى نمیدونى چقدر استرس دارم به خصوص واسه کارهاى شوهر خدا کنه اخر وعاقبت هممون تو اینجا به خیر و خوشى جلو بره
یعنی دوستی تو که الگوی من باید باشی!
خدا همه این جوونا رو دکتر بکنه ما ما خیال آسوده بریم یه خونه زندگی با خیال آسوده جمع کنیم
آمین
منم تازگیها همینجوری وبلاگ میخونم
تیک ایت ایزی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ببین تکنولوجی چه کرده با ما