Lady Stitch

tell me more..

Lady Stitch

tell me more..

بیاید مهمونی بگیریم! ساده بگیریم!

یعنی من بعضی وقتا اینقده حال میکنم از سادگی این آدما. یعنی بعضی وقتا اینقده حرص میخورم که چرا ما اینهمه زندگی رو سخت میگیریم!

امروز من رفتم مهمونی خت.نه سورون بچه پروین خانومه. بعد یعنی نمیدونستم که کی برم کلا! خوشبختانه خودش دیروزش گفت که حدودای یک بیا. ناهارم نخوری ها!

منم تنها! بله الف خان نیومد! یعنی مشق داشت که من فهمیدم یعنی استرس داره حوصله مهمونی هم نداره! آره دیگه چیتان و فیتان یه کادو هم دستم گرفتم و چترم برداشتم راه افتادم . اینقده هوا خوب بود.

رسیدم خونه پروین خانومه دیدم طبق معمول در خونه بازه و یه خروار آدم هی میرن و میان. بعد دیگه پروین خانومه منو دید و کلی ذوق زدگی از خودش نشون داد و بعد برام شربت توت فرنگی آورد!!! از همین پودرای شربت بود البته.

بعد دیگه یه کم نشستیم و هی این پروین خانومه میرفت بابا و مامان و پسرخاله و عمه و داییشو میاورد به من نشون میداد. حالا نفهمیدم منو به اونا نشون میداد یا چی؟

خلاصه دیگه یه نیم ساعتی گذشت و پروین خانومه گفت که بریم غذا بخوریم. بعد ظرف یه بار مصرف برای هرکسی گذاشت رو میز و یه دیس برنج و چند جور کاری مرغ و گوشت و ترشی هم گذاشت سر میز. بعد خب طبق تجربه ای که داشتم میدونستم که باید بشینم سر میز و غذامو بخورم، اینجا تعرف کلا یه شوخیه مسخره است!

اینجاست که من میگم عاشق این سادگیشونم. آقا مهمونی ناهار دعوت میکنن با شونصدتا مهمون بعد، از ظهرش غذا آماده است تا عصر. هرکی هر وقت رسید یه کم میشینه و بعد صاحبخونه دعوتش میکنه سر میز و غذا میاره. یعنی دیگه ملت صبر نمیکنن تا شمسی خانم و آقا هوشنگ و خسرو خان! بیان و بعد سفره بندازن همه باهم غذا بخورن. تازه بعدشم یکی قور (غر؟) بزنه که اختر خانم چرا دیر اومدی و ما گشنه بودیم و از این حرفا!

خیلی راحت هر سِری هرکی گشنه بود غذا میخوره و میشینه کنار و مهمونی رو ادامه میده. حالا این دفعه آدم زیاد بود ظرف یه بار مصرف بود، دفعه پیش قشنگ بشقاب چینی بود و اینا. هر کی هم غذا میخورد خودش میرفت یه آب به بشقابش میزد. آی راحت بود!!!

حالا ما مهمونی میگیریم تا صد سال بعدش هی باید بشوریم بسابیم! به خدا!

والا من عاشق مهمونی دادنم. اما با این مدل پذیرایی غذا خیلی حال کردم. حالا به ظرف شستن کاری ندارما! یه چیز فرهنگیه، پس فردا دختر خاله الف میره میگه رفتیم خونه فلانی ظرفامونم خودمون شستیم!!! والا!!

آره دیگه خلاصه جالب بود.

منم برای کادو یه بسته از این پرنده های angry bird بردم که یه تیرکمون هم داشت ولی خودشونم به طرز مسخره ای اگه فشارشون میدادی چشمشون میزد بیرون!!!

دیگه خلاصه بعد ناهارم آقا شمسول گفت میخواد بره یخ بیاره منم میرسونه خونه و چون داشت بارون میومد منم از خدا خواسته!


نظرات 12 + ارسال نظر
فاطیشی! یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ http://fateme.blogsky.com


چه خوب میشد همه مهمونیا اینجوری بود بعدش یه تپه ظرف جمع نمیشد!

باید فرهنگ سازی کنیم خواهر!

مامان تینا و سینا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:40 ب.ظ http://www.ashpazi.blogfa.com/

هر کسی با یه فرهنگی بزرگ میشه ... فکر کن بعد از این همه سال چقدر سخته که فرهنگتو عوض کنی ... نیست لیدی جان ؟؟

راست میگی.. ولی من خودم به شخصه دوست دارم از فرهنگای مختلف چیزای خوبشو امتحان کنم. ولی شما صد در صد درست میگی. خیلی سخته

مامان تینا و سینا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:46 ب.ظ http://www.ashpazi.blogfa.com/

لیدی خانوم خوبه صدات کنیم ؟؟؟ نمیدونم قبلا با چه اسمی تو وبلاگ بچه هام لینک بودی ولی هر اسمی تو نظرت بود بگو لینکت کنم

چقدر دوست داشتم اینو. لیدی خانوم! همون لیدی هم خوبه
ممنون

مامان تینا و سینا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:50 ب.ظ http://www.ashpazi.blogfa.com/

فعلا با اسم وبلاگت لینک شدی لیدی جان

فدای شما تیلا خانوم گل

nanazi یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ب.ظ

الان میگی یعنی؟ ؟؟
من چند روز پیش ولایت شما بودم ولی دسترسی به اینترنت نداشتم و درنتیجه دسترسی به خودت هم نداشتم !! خلاصه که خطری بس عظییم از سرت گذشتتتتت

چی یعنی؟؟
اوا خب قبل را افتادن یه ندایی میدادی خوشگل موشرابی والا دلمون پوکید از بی مهمونی

nanazi یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ

alo?

الو؟ بگو صداتو دارم.
گوشی دستمه

از اردی بهشت تا بهشت یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:06 ب.ظ

بهم گفته بودی عزیز دلم اما من وقت نکردم بهت سر بزنم...از راه دور می بوسمت دوست خوب و مهربونم...

پیریه دیگه مادر. هرجا هستی موفق باشی عکاس باشی

مریم یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ http://ruzanehayman.wordpress.com

منم خیلی از این مدل یرو غذاشون خوشم میاد خیلی راحته و مهمونی به میزبان هم خوش میگذره...واله ظرفارم حاضریم خودشون نشورن

آره واقعا . با اینکه من یه غریبه بودم ولی بهم خوش گذشت. بشقابو که انداختن دور ولی من قاشق چنگالمو شستم. خوشم اومد

زنجبیل یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ب.ظ

بله خانم گفته بودی منم مرتبش کردم اونجور که خواستی

خوبی این سر دنیا اینه که ادما رو فرهنگاشون و طرز فرکرشون رو میشه دید .من اینو خیلی دوست دارم .تازه بعد اینهمه کشف تازه بازم هی چیزای تازه راجع به اونا میفهمی .خیلی قشنگه ها . کاش همچین فرصتی برای عزیزامونم بود

شاید اگه اقای الف هم میومدن اضطرابشون کمتر میشد یکم دور میشد از استرس امتحان

دیگه عوارض پیریه!!
آفرین دقیقا من از همین چیزای خوب و جدید لذت میبرم و از هیجانی که از کشفشون پیدا میکنم عین بچه ها نیشم تا بناگوش باز میشه
این الف خان ما یه مقداری پیچیده است آخه!!!!

صمیم دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:23 ق.ظ http://alisa50-50.blogsky.com

به به ببین کی اینجاست!؟؟؟؟؟
تیچ تیچ جونم( خوبه این جوری بگم؟) دلمون یک هوا تنگ بود ها..
بریم سر این نوشته..جانا سخن از زبان ما می گویی ..میگم چی می شد قبل از اومدنشون هم یکی فرهنگ سازی میکرد مثلا که آقا جان اون خاک هایی که توی بوفه هست والله باللهه توی بشقاب شما نیست و بدبخت کارگر دولت و مردمه و تا کی سر کاره و وقت نداره همش بشور بساب کنه خونه رو و بچه کوچیک داره..همچین نیگات می کنن انگار هپاتیت مسری درای ..
خب خاکه دیگه..بعد من برای یک مهمونی که کمترینش ظرف و بشور بساب بعدش هست از مدت ها قبل باید تمیز کاری کنم..خب حالش نیست و خسته می شم موقع اومدن مهمون ها ..

کمی فرهنگ خوب لطفا به ما...
مهمونی هامون هم پز الکی و قرتی بازیه و تنها کسی که لذت نمی بره صاحب خونه خل مدنگ مثل من هست ..
والله.

وای صمیم جونم الان از خوشحالی دارم فرو میرم تو مانیتور!!!!
تیچ تیچ جون فدای شما آخه.
میبینی به خدا! حالا خاک رو نمکدون طبقه آخر بوفه رو از کجا میبینن خدا میدونه ها!!
ایشالا میام دوتایی با هم میزنیم تو خط فرهنگ سازی. صبر کن
پسرک رو ببوس محکم

فلفل خانم دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:46 ق.ظ http://fellfooli.persianblog.ir

چه رااااحت ظرفاشونو هم خودشون میشورن تا باشه از مهموناااا خدا شانس بده
این پروین خانم کجایی هستش ؟

آره دیگه کلا هم به صاحبخونه خوش میگذره هم به مهمون!
این پروین خانومه هم هندیه مسلمونه! یعنی خوشبختانه نگران اون خدا گشنه هه نباید باشم!

نگین دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

سلام عزیزمممم:*:*:*:
مرسی از آدرس جدید
دیگه شمرنده مشکلاتی پیش اومد که باید میرفتم :-/ دلم برات تنگ شده بود :*

به به دخترم! سلام!
حالا الان خوبی؟ رو به راهی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد