Lady Stitch

tell me more..

Lady Stitch

tell me more..

30 نوومبر

سلامون علیکم و رحمت و برکات خدا هم برای شما!

حالا این کامنت دونی درست شده، من نیستم! وضعی شده ها.

گفته بودم که پروفسور خواسته برای پروژه آخر ترم من یه کار بزرگ تحویل بدم، یعنی با همون تکنیک و ایده ولی در مقیاس یک اثر هنری!

این دو هفته مشغول هنر زایی بودم! از کار یک متر در دومتری که داشتم فقط نصفش آماده شد و منم همون رو بردم.

بعد این آقا پروفسور اومده میگه اونی که قرار بود بیاد کارهاتون رو ببینه امروز نمیاد فردا میاد بعد منم(خود پروف) حال ندارم حرف تکرار بزنم، منم فردا میام!!!!

الهی من کشته این حس پویاییت!!

منم کارم رو زدم به دیوار استودیو اومده میگه اوکی! این سایزش دو برابر سه برابر هم بشه خیلی خوبه!! خب نظر نده وقتی حال نداری! والا به خدا!!!

بعد یه ساعت پیغام فرستاده تو استودیو که اون آقای یارو فردا هم نمیاد! برید خوش باشید!!!

خب البته لذتی در تکمیل مشق پیش ار موعد تحویل هست که در خوردن بستنی نیست!

حالا دیگه من کارم تموم شده و حسش هم نیست دیگه ادامه اش رو بسازم! و نهایتا هم یک گزارشی هست که باید بنویسم تا جمعه آینده تحویل همین پروف خان بدم!

دچار یه خستگی مزمن شدم!

احساس میکنم نوعی استهلاک دائمی در اعضا و جوارحم نفوذ کرده!

انگار همش دارم میدوم که به یه چیزی برسم اما اون دقیقا چیزی که نمیدونم چیه هی داره دورتر میشه!

یعنی ها کلا هر کاری که انجام میدم راضیم نمیکنه!

یه چیزی فک کنم گم شده!

گمش کردم؟

میشه بخرم؟

اصلا از قبل داشتم که حالا گم شده یا کلا الان من در بحران گمشدگی حاد به سر میبرم آیا؟

نه!! من خوب میشم! میدونم!!


دُرُستید!

خدا عمرت بده جیمی.

ببین سواد واسه همین وقتا خوبه ها.

جیمی نجاتم داد.  من به تو افتخار میکنم جیم! باعث سربلندی خانواده ای جیم!


نظردونی درست شد. حالا هی میام نظر میذارم!

هنوزم این کامنت دونی پوکیده می باشد!

هنوز مشکل مسخره پابرجاست!!!

من همه کامنت هارو تایید کردم ولی بدون جواب :(

اما این باعث نمیشه که نیام بخونمتون، فعلا از روی اجبار تبدیل به لامپ سوخته شدم :(


* ساره جون : برنج باسماتی همون دانه بلند خودمونه.

* ام طاها: وااااااااای مبارکه مامان خانمی. حسابی راه افتادیا :)) کلی هیجان انگیز شدم :*

* فنچ عزیزم: دلم برات تنگ شده بود.


و با تشکر از همه عزیزانی که با توجهات گستردشون خوشحالم کردن.


هلپ پلیز!

وا این چه وضعشه؟؟

نه میتونم کامنت بگذارم نه جواب بدم!!!!!

کسی آیا کمکی؟ راهنمایی؟ هلپی؟

وضعیت اینطوریه که: وقتی روی قسمت نظرات کلیک میکنم، پنجره اش باز میشه اما خودشو نشون نمیده!!!!

از کجا میفهمم باز میشه؟

خب اون نوار ابزار پایین ویندوز وقتی میرم رو شکل مرورگر اینترنتم وایمیستم، نشون میده باز شده.

اما مشکل اینجاست که خودشو نشون نمیده، بی وجدان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یعنی به عبارتی شکل با پنجره نظردهی برام ایجاد شده!!


*** این بحران فقط مربوط به بلاگ اسکای نیست! یعنی کلا هر سِروِری که میرم همین مشکلو دارم :(((

معمولی زدگی!

نیست کم کار دارم! بعد الانم نشستم اینجا وبگردی!!! دست گلم درد نکنه!

راستی این بخش پاسخ به نظرها هم گویا پوکیده، نه کامنت تایید میکنه نه میشه جواب داد!!

بعد هی میچرخم اینور اونور بعد هی احساس کمبود میکنم!

اصلا تازگی ها میزان حس رضایتم از زندگی به طرز چشمگیری کاهش پیدا کرده!

دوست ندارم معمولی باشم!! کلا نسبت به چیز های معمولی کشش ندارم! بعد الان احساس میکنم دچار درد معمولی زدگی مفرط شدم!

در همین توهمات فلسفی به سر میبرم که یادم میوفته مشق دارم! بعد یه حس خانه دارانه ای! بهم میگه پاشو یه جارویی به سر و روی خونه بکش!

تازه امروز هم فیتیله بود، یعنی وقتی استاد پایه باشه، دانشجو هم مشتاق، اساسا نتیجه ای جر یک روز فتیله ای در بر نخواهد داشت!

میگما! برنج باسماتی ناسالمه کلا؟ یا فقطهمون یه مورد خاص بود؟